وای خدا جووون این روزای خوبو از ما نگیر.......
روز 91.11.25 ترجیح دادم به جای سفر برم خونه مادرجون.....
اونجا تو تکاپوی جمع و جور کردن بودیم......
هانیه گفت که فردا عصر همو ببینیم.....
باید برای سپیده کتاب می بردم.....
کتاب سیما رو هم برمی گردونم به دستش.....
سپیده هم گفت یا بیا خونمون یا بریم بیرون....
هانیه گفت اومدنی با مینا بیاید.......
دیدم سه تاشونم مشکوک میزنن..... گفتم بذار 4 تایی با هم باشیم...روز 91.11.26 ساعت 4 بود که مینا اومد دنبالم و با هم به سمت خونه سپیده اینا حرکت کردیم... ..بعد از اینکه از دیدن سپیده جان مشعوف شدیم رفتیم به سمت اون دو تا خیابون تا هانیه هم برسه....خوشبختانه خیلی زود اومد....حالا4 تایی سوار تاکسی شدیم و رفتیم شهربازی........بعدم ماشین سواری.......اونم چی 2 دور........خوش گذشت....ولی اون لحظه قیافه سپیده دیدنی بود......لحظه ای که به آقاهه گفتیم در شهربازی رو باز کنه.....میخواست برگرده.....
بعد از شهربازی رفتیم پارک و وسایل ورزشی و فیلم و عکس و خنده..........یه زیرانداز برده بودم در حد لالیگا.....اونو انداختیم زیرمونو دوستان برام تولد گرفتن........ووووووووی....
لحظه به لحظه ش خوشایند بود اما اون 40 ثانیه و أندی آخر لذت بود....
مینا : یا حسین ، یاحسین........وای وای
هانیه : بیا عقب بیا عقب ، نگیر نگیر
سپیده : آدم داره رد میشه، خیلی متشخص باش....
هانیه : بابا بسته دیگه....
مینا : دستم خسته شداااا
سپیده : یه آهنگی دراماتیکم بذارید.....
أه چقدر حرف زدن اینا ، نذاشتن بنده خدا 40 ثانیه بره تو حس.....
سپیده : پت و مت ، یعنی گفتم خوراک خودمو خودته دیگه......
اول هانیه بعد سپیده و در آخر مینا کادوهاشون رو دادن..... ما که راضی نبودیم....ولی خب زحمت کشیده بودن....دست 3 تاشونم درد نکنه.......
پیاده راهی خونه شدیم ولی قبلش رفتیم تو یه شاپ نشستیم نفری سه تا إسکوپ زدیم.....
دیدیم بازم جا داریم.....إسنک هم گرفتیم.....بچه ها ذرت هم هوس کردن ولی چون سپیده عجله داشت نشد که بشه.....با هانیه خداحافظی کردیم و رفتیم که سپیده رو راهی خونشون کنیم......
آخ آخ آخرش هم خیلی باحال بوداااااااااااااااا....مثله اون 40 ثانیه سرشار لذت بود اما مینا نذاشت که.....شونصدتا بوس.....هی فرت و فرت.....دو بار هم تصادف داشتیم....نوز تو نوز....
وای ی ی ی ی ایشلیبیدیش....
خدایا شکرت...
نظرات شما عزیزان:
فقط سپیده
ساعت10:47---30 بهمن 1391
بیرون رفتن تو روز ولن؟؟؟؟دی!!!پاسخ:khosh gozasht